مجتبی تجلی: کافکا در ابتدای محاکمهی نامعلومش محکوم شد. بدون دلیل و جرمی که تا انتها نیز نامشخص میماند. لحظهلحظه محاکمه او آکنده از دو تناقض است: جدی نگرفتن محاکمه و دلخستگی از نتیجه آن که اما او را به تلاشی گاهگاهی وامیداشت. ریشخند دادگاه در تعارض با اقدامات جدی کا.
طی داستان مدام سرک میکشد. جدی گرفتن دادگاهی که جرم مجرم را عیان نمیکند، اما میتواند علتی ساده داشته ((باشد)) او در صبحگاه محکومیت، از خوابِ در آن فرونرفته، بیدار شده، غافلگیر میشود. این گیجی و سردرگمی متأثر از رخوت صبحگاهی و روشن نشدن قوه تعقل و منطق مخصوص آدمی همه داستان را با خود میکشد.
در اغلب آثار تأثیرگذار کافکا کشش عنصر بدویت و پریمیتیویسم، در تقابل با تفکر عقلانی- منطقی عامل موثر است. در خوانش اولیه محاکمه، نیافتن رگههای این تفکر و علاقه به اتوپیای بدویت، خواننده را فقط به سمت تمسخر همیشگی کافکا از دنیا و یاس او از جامعه پیش رویش سوق میدهد. اما در نگاهی ژرفتر و خوانشی دوباره، خصلت بازیگوشانه انسان اولیه و ذهن اساطیری. «گیجیِ منتج بیداری از خواب و گرسنگی صبحگاهی» ژوزف کا. را به انسانی فاقد تعقل تبدیل میکند که قدرت تصمیم سازی عاقلانه از او سلب است.
کا. ظاهراً خوردن صبحانهاش توسط مأموران را از تهمتی که او را ممکن است فلج کند نیز مهمتر میبیند و این او را آشفته میکند.
سپسِ آن جدال بین واقعیت جامعه انسانی و تمایلات حیوانی و نگاه تمسخرآلود آن بر تمدن و کنشهای انسانی آغاز میشود.
«قصد داشت اگر راهی شوند تا دم در خانه برود و از آنها بخواهد بازداشتش کنند!» سرنگهبان گفت: شما بازداشتید ولی این مانع این نمیشود که سرکارتان حاضر نشوید!»
اصل به دادگاه کشیده شدن و بدتر از آن خود را به قضاوت کشاندن، از بودن در میان جامعه انسانیای برمیخیزد که جهان دلخواه کافکا و شخصیتهای داستان او نیست. به دید او برای رهایی از این رنج باید به بدویت و قبل از تعقل برگشت و حیوانواره رفتار کرد.
«… گذاشت کا. دستش را ببوسد با حالتی که انگار از هیچچیز خبر ندارد. سپس با پشتی خمیده به اتاق خود رفت!»
بیخبری و پشتخمیده دوشیزه بورستنر برای رهایی از موضوعی که به شنیدن آن تمایلی ندارد، او را شبیه انسان ماقبلی به ما مینمایاند.
جلسه اول بازجویی کا. در حضور حاضران چه شباهت جالبی را با حرکات میمون کافکا در «گزارشی برای یک آکادمی» به خواننده متبادر میکند: «… من در حضور همهی شما به جناب قاضی اختیار میدهم به کارمندهای مزدور خود در آن پایین، دستور بدهد و بگوید: همگی هو کنید! و دفعه بعد: حالا کف بزنید!»
در سراسر کنشهای ژوزف کا؛ و همراهانی که با او «محاکمه» را برساختناند این تمایل به گریختن از تعقل و رفتن به سوی رفتارِ حیوانی و بدوی نمود دارد.» … من فقط جایی از خطر میترسم که بخواهم بترسم!» گویا ترس فقط در پس اراده به اندیشیدن میاید و بدون آن غریزی عمل میکند.» … بیشک ضربات ترکه دردناک بود، ولی در لحظات بحرانی تسلط بر خود لازم است…»!
نه خود کا. نه دادگاه و تشکیلات عریض و طویلش، نه وکلا و نه هیچ کاراکتر دیگر داستان صحبتی از وجود عنصر دانستن و اندیشه در رفتارهای خود به میان نمیآورند. همه گیج و البته ملول به کاری میپردازند که جامعه متمدن شده و قانونمند برایشان تعیین نموده است.
اما همه آنان، حتی کا. ی محکوم و سرخورده فقط زمانی، هدفی ت شادمان را پی میگیرند و با اشتیاق عمل میکنند که پای یک غریزه در میان است.
«… آیا دفاع دقیق مستلزم کنار گذاشتن همهچیز نبود؟»
طی محاکمه آنان که به کمک کا. میآیند، فقط زمانی نکتهای بهدردخور را گوشزد او میکنند که از نقش آدمی اندیشهگر و متعقل خارج شدهاند. این خروج بارها در طی داستان محاکمهی بیپایان کا. با غریزه بیمهار جنسی انجام میشود؛ اما با همان غریزه نیز فرومیپاشد.
شخصیتها در تعامل با همنوعان، بیش از آنکه نوع اندیش باشند، آنان را جانورانی ملبس میبینند. «… گفت: ظاهراً شما را خیلی دوست دارند. نقاش گفت: آخ این جانورها!»
سرخوردگی مدام کافکا از جامعه بشری بنا شده و آرزوی همیشگی او برای بازگشت به گرایشات ارثی اساطیری انسان، او را به جایی میرساند که میگوید: «اگر کسی بخواهد برای محاکمهاش کاری کند، فرصتی ندارد که به بقیه کارهایش برسد.»
متهمان محاکمهی کافکا همه «زیبا» هستند چرا که آنها زندگی اجتماعی معمول جامعه خردورز و متمدن انسانی را نپذیرفتهاند.
خصلت گریز بازیگوشانه از روزمرگی اجتماع انسانی که در زامزایِ مسخ شده به بالاترین نمود خود رسیده است، پس از پنج سال باز هم به یاری شخصیتهای «محاکمه» میاید؛ اما اینبار خبری از تغییر انسان به حیوانی نیست.
گویا اینبار کافکا ترجیح میدهد آدمی با همان ظاهر تحمیلشدهی انسانی خود به دنبال آرزو و تمایل خویش به بازگشت به دوران باشکوه قبل از تمدن خود باشد. تفکر پریمیتیویستی کافکا در محاکمه به یک محکومیت تدریجی در اجتماع انسانی ریشخند میزند و از راهی دیگر بر آن میتازد. «… تو در مورد واقعیتها دچار سوءتفاهم هستی. حکم یکباره نمیآید، دادرسی به تدریج به حکم مبدل میشود!»
در پایان محاکمه اما خالق آن به غرایز «تسلیم و مرگ» رنگ دلخواه خود را میزند و خویش را به روش موردعلاقه خودش از رنج محاکمه خلاص میکند.
این بار تلاشی برای همرنگ شدن با انسانها برای رهایی بهمثابهی آنچه میمونِ گزارش دهنده او میکند و خویش را انساننما میکند، وجود ندارد و راه رسیدن به آرمان، «مرگ» این دلخواه همیشگی او برگزیده میشود.
«…» آقایان نزدیک چهرهاش، گونه بر گونه هم، پایان کار را نظاره میکنند. گفت: مثل سگ!
از هراسی که کافکا میافکند نترسیم!
مجتبی تجلی: کافکا در ابتدای محاکمهی نامعلومش محکوم شد. بدون دلیل و جرمی که تا انتها نیز نامشخص میماند. لحظهلحظه محاکمه او آکنده از دو تناقض است: جدی نگرفتن محاکمه و دلخستگی از نتیجه آن که اما او را به تلاشی گاهگاهی وامیداشت. ریشخند دادگاه در تعارض با اقدامات جدی کا. طی داستان مدام سرک […]
- ارسال توسط : خبر 24
- 771 بازدید
- بدون دیدگاه