آوای کرمانشاه: از آخرین باری که پشت لپتاپ نشستم تا مطلب بنویسم زمان زیادی میگذرد؛ آنقدر زیاد که تاریخ دقیقاش را فراموش کردهام. از یک جایی به بعد با خودم گفتم بهتر است کمرنگ شوم؛ ننویسم، نگویم، نباشم و … که البته تا حد زیادی در این امر موفق بودم. نتیجه این کار هم البته جالب بود. با کمرنگ شدن من، هیچ تغییری در کار جهان رخ نداد، بهگونهای که گفتی اصلاً وجود نداشتهام. این تصمیم را من آنی نگرفتم که بشود آن را از منظر روانپزشکی تحلیل کرد! بلکه بخش اعظم آن ماحصل محاکات شخصی و بخشی از آن نیز به دلیل گفتوگو و نشستوبرخاست با دوستانی بود که آنها نیز داستان را تمام شده میدانستند. واقع امر این است که داستان تمام شده است، فقط باید به آن پی برد و بر توهمهای ذهنی چیره شد؛ اینگونه است که دخالت در کار جهان از دستور کار خارج میشود و خود معنا پیدا میکند. که البته این مورد نیز مصائب مختص به خود را دارد و اگر درست بازی نکنی، ممکن است از این طرف بام بیفتی!
بههرروی، به این دلیل است که دلودماغ نوشتن را ندارم. بنویسیم که چه بشود؟ چه چیزی را میخواهیم تغییر دهیم؟ بهتر نیست که به جای نسخه پیچیدن برای دیگران، سرمان توی لاک خودمان باشد؟ در این شرایط اگر میخواهیم چیزی را تغییر دهیم، آن چیز اگر “خود” باشد کمک بیشتری به جهان کردهایم!
بگذریم، قرار بر این است در مورد سال 98 چندخطی بنویسیم و بعد نیز آن را روی تن نحیف کاغذهای بیچاره بیاوریم. مثلاً بگوییم 98، سال خوبی بود یا نه! چهکارها کرده و نکردیم، چه کسی مرد و چه کسی به دنیا آمد. باد، باران، برف و سرما بیشتر بود و یا هوای گرم؟ سیل، زلزله و طوفان آمد یا نیامد؟ شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خوب بود یا بد؟ جنگ بکنیم خوب است یا بد؟
خب همه این موارد در سال 98 و سالهای پیش از آن رخ داده است. سیل بود، تحریم بود، زلزله بود، تصادف بود، سقوط بود، درگیری داخلی بود، شلیک بود، چه از نوع گلوله چه موشک، چه از طرف ما، چه دشمن؛ شرایط بد اقتصادی بود، و از همه مهمتر سقوط انسانیت هم بود که هرچه به ته دره نزدیکتر میشویم، بیشتر خودش را نمایان میکند. در این آشفتهبازار سر میگذاریم سر یکدیگر، یا بهتر است بگویم سرک میکشیم در زندگی یکدیگر. زندگی خودمان پر از سوراخ است، اما برای اینکه ضعفهای خودمان نمایان نشود، سرمان را میکنیم توی تاروپود زندگی دیگری. یکی سر آن یکی کلاه میگذارد، یکی آن دیگری را له میکند، آن یکی با جمعی خودساخته دادگاه انسانی تشکیل میدهد و فردی را که از وجود جرم نکرده و تشکیل دادگاه اطلاعی ندارد، متهم میخوانند، محاکمه میکنند و جالب اینجاست که رأی هم میدهند، آنهم لازمالاجرا!
در مورد همه این موارد به کرات مطلب نوشتهاند و برنامه ساختهاند، بهطوریکه اینترنت گوشیات را که روشن میکنی، تلویزیون را که به برق میزنی، مهمانی که میروی، در تاکسی که مینشینی، نانوایی که میروی، به آرایشگاه که میروی، سر کلاس که نشستهای، مدام اخبار گوناگون و تحلیلهای یک شکل –اما با ادبیات متفاوت- مانند بوکس به صورتات برخورد میکند. بوکسهای پیدرپی، گویی برای اولین بار روی رینگ بوکس رفتهای و حریف بوکسبلدی را گذاشتهاند روبهرویات و باقی ماجرا…
الان بیاییم دوباره از آن اتفاقات بنویسیم که چه بشود؟ واقعاً هنوز به این شرایط عادت نکردهایم؟ هرروز یک اتفاق جدید نازل میشود، اگر هم نازل نشد، خودمان پی آن میرویم. واقعیت این است که سِر شدهایم و میشود گفت در یک وضعیت سِرشدهگی همگانی هستیم. برای اینکه ثابت کنم که سر هستیم و اتفاقات با تمام مصائباش تنها ما مردم ایران را قلقلک میدهد، خاطرهای کوتاه را بازگو میکنم. یکی از روزهای پاییز در جمع دوستانهای داشتیم بحث میکردیم که به صورت ناخودآگاه بحث به سمت اتفاقات روز کشیده شد. یکی از دوستان که ازقضا جامعهشناس نیز هست، با ذکر مقدمهای در مورد اوضاع، با کنایه گفت: «واقعاً از شنیدن این همه خبر و اتفاق ناگوار خسته شدهام. مدام از این طرف و آنطرف اتفاقات بد رخ میدهد. امروز صبح که از خواب بیدار شدم و خبر سقوط اتوبوس به دره را در گوشیام خواندم، انگار داشتم خبر واریز یارانه به حسابم را میخواندم! نه اینکه جان آدمها برایام ارزش نداشته باشد، نه، واقعاً ناراحت شدم؛ اما حجم خبرها و اتفاقات ناخوشایند به قدری است که اینگونه اتفاقات برایمان عادی شده!» واقع امر این است که با این دوست جامعهشناسمان کاملاً موافقم و پیش از بیان جمله ایشان که قبل و بعد آن ذکر نشد و اتفاقاً مهم هم بود و به درک قضیه کمک میکرد؛ خودم بالاتر نظرم را بیان کردم. بههرروی، داستان برای من تمام شده است و واقعاً نه دانش آن را دارم و نه تواناش را که برای دیگران در این شرایط نسخهای بپیچم.
بگذریم، اکنون بلای دیگری هم نازل شده و اکثر کشورهای جهان درگیر بیماری جدیدی به نام “کرونا” هستند که اتفاقاً پای آن به کشور ما نیز باز شده است. کشور ما در سال 98 و سالهای پیش از آن درگیر بحرانهای متعددی بود که با آنها آشنا هستیم و لمسشان کردهایم. کرونا هم اینک قوز بالای قوز شده و به شدت زندگی مردم را تحت تأثیر قرار داده است. شاید الان عدهای بگویند خب کرونا بیماریای است که جهان را درگیر کرده و این فقط کشور ما نیست که در بحران است. اما واقعیت این است که شوک کرونا برای ما مهلکتر بود. ما نه توان مقابله با این بیماری را داریم، نه هشدارها را رعایت میکنیم، نه ابزارهای لازم برای پیشگیری را داریم و خیلی نه دیگر که الان موضوع بحث نیست. فقط باید این بیماری را جدی گرفت و اگر علاقهای به زنده ماندن داریم، باید هشدارها را جدی بگیریم و دیگر هیچ. با این وضعیتی که کشور ما دارد، احتمال همهگیری آن بسیار بالا است. و برای تایید این مدعا میتوان به این نکته اشاره کرد که شاید فقط در کشور ما رخ داده باشد و قطعاً بعدها در تاریخ از آن یاد میشود، این است که بعد از اعلام ورود بیماری کرونا به کشور، زمانی که مسئولی از وزارت بهداشت پشت دوربین تلویزیون خطاب به مردم اعلام میکرد این بیماری وارد کشور شده و باید برای پیشگیری از شیوع این بیماری فلان کار و بهمان کار را انجام داد، خود آن فرد به کرونا مبتلا بود و دو روز بعد ویدئویی از او منتشر شد که با لبخند میگفت من هم کرونایی شدم!
بله، حقیقتاً بحث کرونا بسیار جدی است و الان باید فقط در منزل بمانیم و هشدارها را جدی بگیریم و منتظر بمانیم و ببینیم که آیا گریزی از این پیچ سخت داریم یا نه. درست است که با بحرانها کنار آمدهایم؛ اما کرونا و تبعات بعدی آن بسیار جدی است. شاید کرونا آخرین و سختترین بحران پیش آمده در سال 98 در ایران باشد و خیلیها منتظر باشند سال 98 با تمام مصائباش به اتمام برسد؛ اما باور کنیم که این فعلاً اول ماجراست و من سال 98 را سال آنچنان بدی نمیدانم. شاید اگر کسی این قسمت از مطلب را ببیند، ناسزایی هم به من بدهد، اما همچنان به این گفتهام اعتقاد دارم و میگویم روزهای بدتر از این هم میآید. پای بسیاری از اتفاقات سال 98 به 99 کشیده میشود و اگر امروز با تمام سِرشدهگیمان، از این پیچهای خطرناک گذر کردیم، بحرانها در سال 99 با وضعیتی قدرتمندتر انتظارمان را میکشند و میشود گفت سر گُنده زیر لحاف است!
دوستی داریم که دانشآموخته علوم سیاسی است و هرزمان در مورد اتفاقات ناراحتکنندهای با او درد دل میکنیم، نکتهای را به عنوان شاهبیت صحبتهایاش بازگو میکند که شاید برای این روزها کارگشا باشد. او همیشه میگوید «شرایطی که بهزعم ما بحرانی هستند را باید به عاقلانهترین شکل ممکن مدیریت کنیم و با آن کنار بیاییم؛ چرا که ممکن است وضعیت از آن بدتر هم بشود!» واقعیت این است که اصل حرف او درست است و اگر وضعیتهای بد و بحرانی را مدیریت نکنیم، ممکن است اتفاقات بدتری هم برای ما پیش بیاید و آن موقع سنگ روی سنگ بند نشود. من در این شرایط به گفته دوستمان رجوع میکنم و با سختیها کنار میآیم تا ببینیم مجالی پیدا میکنیم و زنده میمانیم یا نه. درست است که داستان تمام شده است، اما سعی کنیم از این روزهایمان لذت ببریم! همانطور که پیشتر گفتم قصدم نسخهپیچی برای دیگران نیست و هرکس هر طور که دوست دارد، میتواند روزهایاش را بگذراند؛ اما برای خودم نقشه راهی ترسیم کردهام و سعی میکنم این روزها کتابهای تلنبار شده و نخوانده را بخوانم و فیلمهای ندیدهام را ببینم و تمام. اینهایی که گفتم برای ژست گرفتن نیست و فقط مُسکنی است برای تسکین آلام این روزها. 98 با همه فرازونشیبهایاش دارد تمام میشود، اما واقعاً بیانصافی است اگر 98 را سال بدی بدانیم، چرا که 99 قطعاً سال بدتری خواهد بود و اگر عمری باقی ماند، از این روزهای سال 98 به نیکی یاد خواهیم کرد.
دیدگاه ها