آوای کرمانشاه، دکتر محسن احمدوندی: شاید شما هم در بین دوستان و اطرافیانتان کسانی را بشناسید که با شکست یک رابطه عاشقانه و جدایی از معشوق خود به شعر و شاعری روی آوردهاند. البته این امر به دوستان و اطرافیان شما محدود نمیشود؛ بلکه وقتی زندگینامه شاعران بزرگ معاصر را هم ورق میزنیم ردِپای پیوند شعر و عشق را میتوانیم ببینیم، آغاز و گاهی استمرار شاعرانگی شاعران بزرگی چون نیما یوشیج، اخوان ثالث، رهی معیری، عماد خراسانی و … در گرو همین شکستهای عاشقانه بوده است و نشان از آن دارد که چگونه شکستی عشقی این بزرگان را در وادی شعر و شاعری انداخته است یا به پیش برده است. البته عکس این قضیه نیز صادق است و بسیارند کسانی هم که با وصالِ معشوقشان، از دنیای شعر و شاعری کناره گرفتهاند، کسانی که میتوانستند شاعران موفّقی شوند، اما به محض رسیدن به معشوق و گذشتن چند ماه از این وصال، چشمه جوشان شعر در آنها خشکیده است. بهراستی چرا چنین میشود؟ چه ارتباطی بین وصال و فراق معشوق و سرودن شعر وجود دارد؟
ابتدا بگذارید ببینیم در عشق چه اتفاقی میافتد. مهرِ کسی ـ یا در یک لحظه یا در طی یک فرایند ـ در دل شما مینشیند، از حرکات، سکنات، گفتار و رفتار او خوشتان میآید، با دیدنش قلبتان به تبوتاب میافتد، خون با سرعت بیشتری در رگهایتان جریان مییابد و تا به خودتان میآیید میفهمید که دل دیگر در جای خودش نیست و لشکر عشق ولایت دلتان را تسخیر کرده است. نقطه آغاز کار بسیاری از شاعران همینجاست و بسیاری از شاعران به این قضیه اذعان خواهند داشت، البته اگر اهل خودسانسوری نباشند. بسیاری از آنها به شما خواهند گفت که اولین شعرهایشان را در چنین بزنگاههایی سرودهاند. همینکه شما عاشق میشوید شروع میکنید به اندیشیدن درباره معشوق و بزرگنمایی او. شما به مدد تخیّل خلّاقتان از همان انسانی که چون شماست، از همان انسانی که از همان دست است که شمایید، خدایی میآفرینید، خدایی زمینی، خدایی ملموس، خدایی از جنس گوشت و پوستواستخوان. معشوق مثلِ خود شماست، با تمام زشتیها و کاستیهایش، اما شما نمیخواهید او چنین باشد، نباید چنین باشد، عشق این را نمیپذیرد. او باید بری از هر عیب و نقص باشد، بهترین باشد، زیباترین باشد، وفادارترین باشد و دارنده هزاران صفت دیگر که باید همگی پسوند «ترین» را به یدک بکشند تا عشق در شما رخ بدهد، تا عشق به شما رخ بنمایاند. اینجاست که شاعر شروع میکند به ستایش کردن، ستایش کردن در قالب کلمات، ستایش کردنی که نامش را شعر مینهیم، شعر عاشقانه، شعری در ستایش معشوق، شعری در ستایش خدایی زمینی، خدایی که شما ساختهاید نه خدایی که شما را ساخته است. تخیل خلّاق عاشقی ـ که حالا شاعر هم شده است ـ شروع میکند به بزرگنمایی معشوق، تا جایی که معشوق تمام ذهن و روح و جان او را میگیرد، تا جایی که تمام ذهن و روح و جانِ عاشق لبریز از معشوق میشود. اما بعدش چه میشود؟ از دو حالت خارج نیست، یا وصال رخ مینمایاند یا فراق شمشیر میکشد. یا شاعر به معشوق میرسد یا نمیرسد.
۱- اگر شاعر به معشوقش نرسد، این دور از دسترس بودن زمینه را برای فعالیت خلّاق تخیل فراهمتر میکند و همچنان بزرگنمایی معشوق با سوزوگداز ادامه مییابد و شعر دست از سر شاعر برنمیدارد. شاعر چون امکان رودررویی با معشوق در عالم واقع را از دست میدهد، در رؤیا بارها و بارها و به شکلهای مختلف به ستایش معشوق یا همان خدای خودساختهاش میپردازد و شعر عاشقانه چیزی نیست جز همین ستایشها و نیایشها. بر این اساس باید به شما بگویم که وفور شاعر و شعر عاشقانه در یک جامعه میتواند دلیلی بر وفور آدمهای ناکام در آن جامعه باشد، دلیلی بر روابطی شکننده و متلاطم. در چنین جامعهای آدمها ناتوان از ایجاد روابط واقعگرایانهاند و میکوشند به دامان رؤیاپردازی و خیالبافی پناه ببرند، زیرا توان مواجهه با واقعیت و سختیها و تلخیهای زندگی واقعی را از دست دادهاند.
۲- اما اگر شاعر به معشوقش برسد و معشوق در دسترس عاشق قرار بگیرد، چه میشود؟ چه اتفاقی در روند شاعری رخ میدهد، به نظر میرسد که در اینجا نیز با دو حالت مواجهیم:
الف- شاعرِ عاشق به معشوقش میرسد و معشوق همان چیزی است ـ البته بسیار بعید است ـ که شاعر در ذهن خود از او ساخته است. در این شرایط شاعر به وصال معشوقی دست یافته که عیناً با موجودی که در ذهن خود از او ساخته است انطباق دارد، بنابراین او به تمام آمال و ایدئالهایش رسیده است و دیگر شعر موضوعیتی ندارد، چون شعر اساساً با آرمانها و ایدئالها سر و کار دارد و از آنچه «باید» باشد سخن میگوید و نه از آنچه «هست»، و این همان تمایز دقیقی است که ارسطو بین شعر و تاریخ قائل میشود. بدیهی است که وقتی «آنچه باید باشد» به «آنچه هست» بدل شده است، شعر دیگر کارکردی ندارد، زیرا معشوق خودْ شعرِ مجسّم و در دسترس است و شاعر دیگر باید برای چه شعر بگوید؟ از این منظر من همیشه آرزو میکنم که کاش روزی فرابرسد که هیچ انسانی در جهان شعر نگوید. کاش روزی فرابرسد که هیچ شعری در جهان سروده نشود، روزی که همه «بایدها» به «هستها» بدل شده باشند و شعر از موضوعیت افتاده باشد، چنین جهانی اگر تحقّق یابد همان بهشت موعودی است که خداوند در قرآن کریم وعده آن را داده است، آنجا که فاصله «خواستن» و «خواسته» از میان برمیخیزد: «وَ لَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنْفُسُکُم وَلَکُم فِیهَا مَا تَدَّعُون» (فصلت، آیه ۳۱).
ب- شاعرِ عاشق به معشوقش میرسد و معشوق همان چیزی نیست که شاعر در ذهن خود از او ساخته است و این البته محتملتر است. چون اساساً در عشقْ سوژه ـ که همان عاشق است ـ اُبژه را ـ که همان معشوق است ـ به شکل و شمایلی که خود میخواهد خلق میکند، نه آنگونه که در واقعیت وجود دارد. عاشقْ معشوقی را خلق میکند که باید باشد، نه آن معشوقی که در واقعیت هست، به همین دلیل در فرایند عشق، معشوقِ ذهنی بر معشوقِ واقعی ارجحیت مییابد و حتی جای آن را بهکلی میگیرد. وصال رخ میدهد و معشوق با آرمانها و ایدئالهای شاعر همخوان نیست، شاعر با چهره زشت، مهیب و ویرانگرِ دنیای واقعی روبهرو میشود و میفهمد آنچه تا امروز در ذهن داشته است چیزی جز یک مشت خیالبافی و اغراق شاعرانه نبوده است، واقعیتْ پتکِ خود را با تمام توان بر سر و تنِ شاعر فرود میآورد تا دست از خیالبافیهای شاعرانه بکشد. معشوقی که تا دیروز زیبا، کامل، بیعیب و بینقص جلوه میکرد، امروز انسانی از آب درآمده است چون خود شاعر، با تمام زشتیها، کاستیها، عیبها و نقصهایش. شاعر از این مواجهه سرخورده میشود و چه بسیار شاعرانی که بعد از این مواجهه تلخ دست از شعر کشیدهاند و دیگر سراغ شعر نرفتهاند. شاعرانی هم بودهاند که در قلمرو دیگری از شعر دست به تجربه زدهاند، قلمروی غیر از عشق، بر این اساس بسیاری از شاعرانی که شعر مذهبی، سیاسی، اجتماعی و… سرودهاند و در این زمینهها موفقیتهای چشمگیری هم کسب کردهاند، چه بسا همان شاعران شکستخورده در جبهه شعر عاشقانه بوده باشند، شاعرانی که این بار «بایدهایشان» را در قلمروی دیگر جستجو کردهاند. شاید بپرسید پس تکلیف شاعرانی که یک عمر در کنار معشوقشان زیستهاند و برایش شعر عاشقانه گفتهاند چه میشود؟ پاسخ من این است که این دست شاعران اگرچه در کنار معشوقشان زندگی میکنند، اما در خیال خود معشوق آرمانی دیگری ساختهاند که سرودنشان به یاد اوست، معشوقی که وصالش همیشه به تعویق میافتد و هیچگاه در دسترس قرار نمیگیرد که اگر چنین نشود، فرایند سرودن متوقف میشود. شعر عاشقانه همیشه برای معشوق غایب سروده میشود و سرودن شعر عاشقانه برای معشوق حاضر موضوعیتی ندارد.
دیدگاه ها