آوای کرمانشاه، امیر سنجابی: سال 98 سالی پرحادثه بود، نگرانیهای انسان متمدن را تا حد نگرانیهای انسان غارنشین تنزل داد و به قهقرا برد، انگار این میان اصلاً تمدنی نبوده و ما همان آدمهای غارنشینیم که هنوز سیل و زلزله، جنگ و کشتار، بیماری و مرگ، آنچنان وجودمان را تهدید میکند که پناهگاهی جز غار نمییابیم! حتی اگر این اتفاقها برای دیگران افتاده باشد و ما مصون مانده باشیم، رد آنها چنان بر ذهن و دستگاه روان ما حک میشود که تا سالها عواطف، رفتار و روابط ما را دچار بحران میکند.
آن تصویر وحشتناک سیلِ شیراز هنوز از خاطرمان نرفته است، آن آب خروشان که در چشم به هم زدنی جانها را گرفت، ماشینها را مچاله کرد، آرزوها را سوزاند و همه را فرستاد زیر دروازه قرآن. یا سیل لرستان که آب تا پشتبام خانهها بالا آمده بود، جاندار و بیجان را میبلعید، از شهرها فقط سقف خانهها پیدا بود و از جنگلها فقط نوک درختان. بعد از سیل بهاری، طبیعت جور دیگری ازمان حساب کشید و آتشسوزیهای تابستانی ریهی کشور را سوزاند. هکتارها جنگل سوخت تا دستگاه تنفسی ایران کوچکتر شود و نفس کشیدن برایش سختتر. آتشسوزی دخترِ آبی هم، پیش چشم هشتاد میلیون ایرانی، بهت و حیرتی بود که هنوز همراه خود داریم. داشتیم حوادث تلخ را از یاد میبردیم که یک روز پاییزی از خواب بیدار شدیم، دیدیم همه جا بوی بنزین و باروت و خون میدهد. با تصمیم غیرکارشناسی، یک شبه بنزین گران شد، کشور به آشوب کشیده شد و باز هم ترس به جانمان افتاد. با شهید شدن سردار ایرانی، سایهی جنگ تهدیدمان کرد و هر روز نگران و مضطرب، اخبار را چک میکردیم ببینیم بالاخره کِی بمب و موشک بر سرمان فرود میآید. داستان هواپیما، دیگر توان بازگوییاش نیست که با هر بار یادآوری آن فاجعه، بغضْ زبان را لال میکند. حالا هم شیوع بیماری در خانه حبسمان کرده و هر روز، هر ساعت و هر دقیقه جانمان را تهدید میکند. اینها فقط گلدرشتهای سال نودوهشت بود، هزاران درد که در کنار اینها داشتیم بماند.
قصد آن نیست به تحلیل این موارد بپردازیم یا ابعاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن را به بحث بگذاریم. اینها همه میگذرد و تمام میشود اما ترومای آن، چنان به ذهن و دستگاه روان ما آسیب میزند که تا سالها شاید نفهمیم چرا گاه و بیگاه کابوسهای شبانه رهایمان نمیکنند، شاید گیج شویم از اینکه چرا بیعلت سر فرزند یا همسر خود فریاد زدیم، چرا بیدلیل دوستی را رنجاندیم و رابطهای را قطع کردیم، چرا تمرکز روی کار نداریم و رئیس عصبانی میشود، یا این غم و اشکها که در خلوت میریزد از کجا میآید؟
بله دستگاه روان ما همین است؛ حساس، شکننده و به شدت آسیبپذیر. بدنی که بعد از تصادف از دل ماشینی در میآورند دیدهاید؟ بدنی لهیده، خرد شده، زخمی و خونآلود؟ بدنی که پس از جان به در بردن تا سالها دیگر بدن نمیشود؟ سال 98 هم با ذهن و روان ما همین کار را کرد.
خواستم برای سال نو هیچ آرزویی نکنم اما در این کارزار که خانهنشینمان کرده، برای هموطنانم، همشهریهام، خانواده و دوستانم آرزوی سلامتی دارم. انسان با امید زنده است و کسی که مینویسد کارش امید دادن است و به کلمات ایمان دارد. امید دارم به سالی بهتر. سال 98 برود و دیگر نیاید.
دیدگاه ها