آوای کرمانشاه، دکتر لقمان قنبری: جهانیشدن مفهومی نسبتاً جدید در علوم اجتماعی است. هنوز ماهیت، وسعت و اهمیت تغییرات مربوط به این پدیده، بهشدت موردبحث و مناقشه است اما در تعریف کلی میتوان گفت جهانیشدن مجموعهای پیچیده از فرایندها است که گاه به شکل مختلف و متعامل عمل کرده و بسیاری از جنبههای زیست بشر را متحول و تحت تأثیر خود قرار داده است. ذکر این نکته مهم است که هر یک از اندیشمندان قائل به منطق پیش برنده خاصی برای جهانیشدن هستند. کارل مارکس به منطق انباشت سرمایه، آنتونی گیدنز به پویش مدرنیته، گیلپین به تحول قدرتهای هژمونیک و رابرتسون به فرایند مستقل جهانیشدن، اشاره میکنند. از طرف دیگر هرکدام از اندیشمندان به جنبه خاصی از تأثیرگذاری جهانیشدن تأکید دارند، برای مثال کاستلز به جامعه شبکهای، گیدنز به تشدید روابط اجتماعی در سراسر جهان، مکگریو به افزایش ارتباطات متقابل، هریارتورز به شکلگیری یک نظم اقتصادی جدید، یان آرت شولت به فراقلمروگرایی، رابرتسون به فشرده شدن جهان و تشدید آگاهی جهانی، هاروی به فشرد شدن زمان و مکان، مک لوهان به دهکده جهانی، مارتین هایدگر به نابودی فاصلهها و درنهایت دیوید هلد به دموکراسی جهانی.
بعلاوه برای جهانیشدن میتوان ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، اقتصادی و ارتباطی-اطلاعاتی را برشمرد. جهانیشدن از لحاظ سیاسی، به معنی رهایی امر اجتماعی از سیطره دولت است. در بعد فرهنگی شاهد روندهای وحدتگرایانه همراه به خاصگرایی هویتی هستیم. در بعد اقتصادی تجارت آزاد و حرکت گسترده کالا در میان مرزها را به وجود آورده است. درنهایت جهانیشدن بهواسطه انقلاب علمی و اطلاعات راه را برای رسیدن به خدمات اطلاعرسانی سریع به همه مناطق از طریق تجارت و مبادله آزاد اطلاعات و آموزش همراه ساخته است. همچنین میتوان از سه مکتب نظری مهم در ارتباط با جهانیشدن صحبت کرد که هرکدام مواضع خاصی در ارتباط با منشأ، چیستی، ابعاد و نحوه اثرگذاری و پیامدهای جهانیشدن ارائه میکنند. این مکاتب عبارتاند از: 1- مکتب جهانگرایان یا «هایپرگلوبالیستها» 2 – مکتب «ضد جهانیشدن» یا «بدبینها» – مکتب تحولگرایان یا «ترانسفورمیشنالیستها». جهانگرایان که به هایپرگلوبالیستها نیز معروف هستند در مفهومسازی جهانیشدن تمایل دارند که آن را بهمثابه فرایندی پیشروند و مترقی در همبستگی با بازار جهانی سرمایهداری با تبعات مثبت آن، تعریف کنند. در نقطه مقابل آنها مکتب ضد جهانیشدن یا مکتب معروف به بدبینها یا شکاکان وجود دارد که خوانشهای مثبتگرا، لیبرالیستی و پیشرفت اقتصادی مورد تأکید مکتب هایپرگلوبالیستها را به چالش میکشند. شکاکان بر این عقیده هستند که جهانیشدن اسطورهای است که نشان از واقعیت نابرابر اقتصاد بینالمللی فعلی دارد بنابراین از منظر مکتب ضد جهانیشدن، جهانیشدن میتواند پیامدهای چون نابرابری، شکاف طبقاتی، جنگ، فقر و توسعهنیافتگی را برای برخی جوامع و درنهایت تخریب اکوسیستم و محیطزیست را به دنبال داشته باشد.
سومین مکتب متعلق به تحولگرایان یا ترانسفورمیشنالیستها است، این دسته سوّم؛ جهانیشدن را گسترش و همهگیر شدن جهانی فرایندهای مدرنیته میدانند که موجب تحول و پیشرفت در جوامع میشود. برخلاف مکتب جهانگرایی و مکتب ضد جهانیشدن، مکتب تحولگرایان جهانیشدن را ذاتاً خوب یا بد یا مربوط به یک انگیزه واحد جهانی نمیدانند. بلکه جهانیشدن را نتیجه تحولات همزمان اقتصادی، فرهنگی و سیاسی میدانند که به شیوهای بسیار ژرف در بازسازی زندگی ما تأثیر خواهند گذاشت. در مورد جایگاه دولت در عصر جهانیشدن، طرفداران مکتب تحولگرا بر این نظر هستند که توانایی و قدرت دولت درنتیجه ماهیت پیچیده حکمرانی در دنیای امروز نه تضعیف میشود و نه از بین میرود، بلکه ماهیت و کارکرد دولت دستخوش سازماندهی مجدد قرار خواهد گرفت. تفاوت دیگر مکتب تحولگرایان نسبت به سایر مکاتب ارائه تفسیری دیالکتیکی از جهانیشدن است. آنها جهانیشدن را فرایندی دیالکتیکی و غیرخطی میدانند که در آن پدیدههای جهانی و محلی نه بهعنوان قطبهای مخالف هم بلکه بهعنوان پدیدههای ترکیبی در نظر گرفته میشوند. از منظر نگارنده بسیاری از مطالعات جهانیشدن نتوانستهاند ویژگیهای دیالکتیکی مربوط با جهانیشدن را بهدرستی ضبط و بیان کنند. دلیلش این بوده است که آنها نگاه ارزشی (نُرماتیو) خوب و بد به جهانیشدن دارند اما مکتب تحولگرایان بهمثابه سنتز و نتیجه دو رویکرد جهانگرایی و ضد جهانیشدن عمل کرده است.
دیدگاه ها