آوای کرمانشاه، گروه ادبیات: منصور یاقوتی در ۵ اسفند ۱۳۲۷ در روستای کیوهنان شهرستان سنقروکلیایی در استان کرمانشاه در خانوادهای کردزبان به دنیا آمد. پس از مهاجرت خانواده به شهر کرمانشاه در ۷ سالگی، تحصیلات ابتدائی خود را در مدرسه داریوش شهر کرمانشاه و دوران دبیرستان را در مدرسه کزازی گذراند و موفق به دریافت دیپلم ادبی شد. پس از آن به عنوان سپاهی دانش به روستاهای کردنشین کرمانشاه رفت و به آموزگاری پرداخت. مهرماه ۱۳۵۰ به صورت رسمی به استخدام وزارت آموزشوپرورش درآمد و پس از پنج سال فعالیت به عنوان آموزگار روستا، در شهر کرمانشاه به تدریس در مدرسه حسینعلی گویا پرداخت. عباس معروفی در نشریه گردون به دلیل جملات کوتاه، ادبیات قائمبهذات و به دور از تقلید یاقوتی وی را «چخوف ایران» نامید.
یاقوتی همچنین به سبب توصیف فضاهای روستایی و زندگی دهقانان و فرودستان و نیز ارائه تصویری واقعگرایانه و انتقادی از جامعه روستایی کردستان ایران جایگاه مهمی در ادبیات روستایی و همچنین ادبیات اقلیمی منطقه جنوب کردستان ایران دارد. وی همچنین علاوه بر آثار ادبی خود که عمدتاً رئالیسم موسوم به کارگری، واقعگرایی سوسیالیستی هستند، در زمینههای مختلف مانند گردآوری افسانهها، تحقیق در ادبیات فولکلوریک و شاهنامه کُردی نیز فعالیت کرده است. از آثار مهم او میتوان به مجموعه داستان چشم هیچکاک، برزو نامه (شاهنامه کردی)، چراغی بر فراز مادیان کوه و… اشاره کرد.
** از کی شروع به نوشتن کردید و اگر امکانش هست از فعالیتهای خودتان بگویید؟
من هم مثل دیگر داستان نویسان، قصهنویسی را خیلی زودتر از انتشار کتاب شروع کردم، من بسیار کتاب میخواندم کلاس. پنج یا ششم ابتدایی بودم که به اندازه یک کتابخانه کتاب خوانده بودم. آن موقع رسم خوبی که بود کتابفروشیها کتاب کرایه میدادند، شبی یک ریال و ما خودمان را موظف میدانستیم که زودتر کتاب را بخوانیم و پس بدهیم، تا بتوانیم کتابهای بیشتری بخوانیم. یک کتابفروشی بود در جلوخان که مرتبط بود به شرکت نفت کرمانشاه، من تمام کتابهای آنجا را کرایه میکردم و میخواندم. یک کتابفروشی دیگر هم در چهارراه شیروخورشید بود که شبی دو ریال کتاب اجاره میداد. تمام کتابهای آنجا را هم خواندم و تابستان رفوزه شدم!
از آنجا بود که به سمت نویسندگی رفتم. تابستانها کار میکردم، نان برنجی و دیگر شیرینیهای مخصوص کرمانشاه درست میکردیم و میفروختیم. بعد رفتم و در یک نانوایی کار کردم. آن زمان رسم بود که نانها را هم به خانههای مردم میبردم. و همانجا بود که شروع کردم به نوشتن. در این نانوایی تمام کارها را به من میدادند که انجام بدهم و شاطر از من بیشتر کار میکشید… بههرحال گذراندیم و خواندیم تا به کلاس نهم رسیدم و معلم آن دورهام به اسم آقای صادقی کمک کرد که انشاهایم را خودم بنویسم و رهنمودهای بسیار به من کرد. در دبیرستان کزازی با معلمهای بسیار عالیای آشنا شدم که خیلی کمکم کردند، مثل پروفسور گلزاری استاد برجسته تاریخ یا اصغر واقدی که شاعر بود و الان ساکن آمریکاست. ایشان بسیار کمکم کردند و بسیار از این افراد آموختم. معلم دیگرم آقای سرمدی، بسیار آدم باسوادی بودند ایشان. یک روز یک بسته کتاب به من داد و ازم قول گرفت که کتاب را به کسی ندهم. آن موقع شبها چراغ نبود و مجبور بودم زیر چراغ لامپا کتاب بخوانم. آن شب وقتی شروع کردم به مطالعه کتاب، دیدم عنوان کتاب «مادر» است از ماکسیم گورکی و نکته جالب اینجا بود که شخصیتهای کتاب دقیقاً مثل افراد محله ما بودند! انگار گورکی کتاب را از روی محله ما که آن موقع در «پشت بدنه» زندگی میکردیم نوشته بود. روز بعد کتاب را به آقای سرمدی دادم و به دنبال کتابهای دیگر گورکی گشتم. یک کتابفروشی بود که دستفروشی میکرد و پاتوقش کنار کلانتری بود. کتابهای پلیسی میفروخت، رفتم پیش او و گفتم؛ از گورکی چه داری؟
با تعجب نگاهم کرد و بعد از یک گفتگو، از زیر بساطش کتاب را پنهانی به من داد.
اینطوری بود که دیگر با مطالعه وارد دنیای کتاب و نوشتن شدم، نخستین مجموعه داستانی که نوشتم تصمیم گرفتم کتاب را به کسی بدهم تا آن را نقد کند، دوستی داشتم که برادرش در محفل شاملو بود بعد از یک ماه آن شخص را دیدم و اتفاقاً کتابم دستش بود. از او نظرش را پرسیدم و او گفت مزخرف بود! کلی باهم صحبت کردیم و این جمله او را هرگز فراموش نکردم. گفت: تو انگار رفتی پشت دژ و از سوراخ کوچکی داری داخل این را میبینی تو باید وارد دژ شوی نه اینکه از یک سوراخ کوچک به داخل آن نگاه کنی. همانجا کتاب را پاره کردم و ریختم داخل جوی آب؛ و به امید نوشتن کار خوب دوباره تلاش کردم.
** اولین کتابی که نوشتید چه نام داشت؟
اولین مجموعه داستانم “زخم” نام داشت که البته نزدیک به چهار پنج سال طول کشید تا به چاپ برسد.
** آن کتاب چه اثری بر جامعه داشت؟
بدون اغراق واقعاً جامعه را تکان داد. همزمان شد با چاپ کتاب “از این ولایت” علیاشرف درویشیان، که هردو در انتشاراتی به صورت مشترک چاپ شد.
** بعد از چاپ آن کتاب توسط ساواک دستگیر شدید؟
خیر. قبل از آن در دبیرستان کزازی امتحان فلسفه و منطق داشتم و معلم ما آقای سرمدی، برگه را ازم گرفت و گفت: یکی را بفرست خانه تا کتابهایت را جمع کند چون ساواک آمده تو را دستگیر کند. خلاصه قصهاش طولانی است و دیگر دادگاهی شدیم و بعد هم به زندان رفتم.
** بعد از کتاب “زخم” مسیر شما عوض شد، کتاب بعدی شما چه بود؟
کتاب بعدیام “گل خاص” بود که اتفاقاً این کتاب در مورد شخصی بود که در گذشته گاری و اسب داشت و بعد از ورود اتومبیل زندگی بسیاری از این گاریچیها به فلاکت رسید و من خیلی هم برای این افراد تقلا کردم تا حقشان را پس بگیرم. بههرحال گلخاص درباره همان گاریچی بینوا بود که نوشتم و بسیار مورد استقبال قرار گرفت.
** شما، هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب دستگیر شدید. علت دستگیریها چه بود؟
من سال ۴۶، شعری گفتم که انقلاب را در آن پیشبینی کرده بودم و خبر آن به گوش ساواک رسید و دستگیر و زندانی شدم. یکبار دیگر سال ۵۶ بود در طلیعه انقلاب و در بحبوحه حکومتنظامی من را دستگیر کردند، به اندازه یک اتاق کتاب داشتم که متأسفانه مصادره شدند.
** در حدود دهههای پنجاه انگار مردم ایران کتابخوانتر بودند، بعضی کتابهای شما حتی تا چاپ بیست هم میرسید. علت تفاوت آن دوران با الان چیست؟
در نشریه مهرنامه، صحبتی هست که مدیر انتشارات زمان آقای جهانگیر منصور کردهاند، انتشارات زمان بسیاری از کارهای گلشیری را نیز چاپ کرده بود به این پرسش شما اینگونه پاسخ داده است: «اولین رمان گلشیری شازده احتجاب را ما چاپ کردیم من نسخههای بازنویسیام را دارم گلشیری آن موقع شناخته شده نبود، معلمی بود در شهر اصفهان، در آن دوره کتابهای منصور یاقوتی پنجاههزار نسخه میفروخت اما شازده احتجاب تنها دو هزار نسخه فروخت.»
من حتی به یاد دارم مردم خودشان کتاب میخریدند و بین مردم تقسیم میکردند. این نشان میداد مردم برای کتاب بسیار ارزش قائل بودند. متأسفانه دیگر مردم ما از اینجور رسمها ندارند. فکر میکنم آن دوره یکی از دغدغههایی که وجود داشت فرهنگ بود، این دغدغه در کنار دیگر نیازهای انسان بسیار مهم بود و مردم تشنه فرهنگ مثل کتاب و موسیقی و سینما بودند.
** فکر میکنید ادبیات کرمانشاه با وجود نویسندگانی مثل خودتان، علیاشرف درویشیان، علیمحمد افغانی یا نسل معاصر مثل پیمان اسماعیلی، حامد اسماعیلیون و… در چه جایگاهی قرار دارد؟
من فکر میکنم دغدغه هر هنرمند باید این باشد که اول خودش را در حد ملی به مردم بشناساند و سپس در سطح جهانی خود را معرفی کند. این دقیقاً برای نویسنده باید به همین شکل باشد، متأسفانه الان دیگر نویسندگان به سوی بومینگری رفتهاند نه که با تفکر بومی مشکل داشته باشم اما نویسنده باید نگاه جهانی داشته باشد نه که فقط برای زادگاه خود بنویسد من معتقدم ادبیات کرمانشاه ظرفیت بسیار بالایی دارد.
دیدگاه ها