آوای کرمانشاه، دکتر محسن احمدوندی: «سنگ یشم» دومین رمان مریم جهانی است. او که پیش از این با رمان «این خیابان سرعتگیر ندارد» (۱۳۹۵) جایزه ادبی جلال آلاحمد را از آن خود کرده بود، حالا بعد از چند سال «سنگ یشم» را روانه بازار کتاب کرده است. «سنگ یشم» داستان زندگی چند دختر دبیرستانی و دغدغههای بزرگ و کوچکشان است، داستانِ نسیم که بهتازگی کاپیتان تیم والیبال مدرسه شده است و به علت فقر و تنگدستیِ خانواده نمیتواند کفش کتانی مناسبی برای شرکت در مسابقات بخرد، داستانِ الهه که اگرچه از خانوادهای متموّل و مرفّه است اما بیدرد نیست. داستان سهیلا که عاشق هنرهای رزمی است، اما پولی برای ثبتنام در هیچ باشگاهی ندارد، داستان الناز که پسرعمهاش آرش را دوست دارد و مدام چشمش به گوشیاش است تا شاید پیامی از محبوبش دریافت کند. «سنگ یشم» داستان این چند دختر دبیرستانی است که با هزار رنج و مشقت یک تیم والیبال تشکیل دادهاند و میخواهند در مسابقاتی که همزمان با جشن پیروزی انقلاب در سطح مدارس استان کرمانشاه برگزار میشود شرکت کنند و ماجراهای رمان حول محور همین مسابقه میچرخد.
داستان «سنگ یشم» پیچوتاب خاصی ندارد، یک روایت خطی و ساده است که با زبانی زنده و پویا از دنیای چند دختر دبیرستانی سخن میگوید و موفقیت رمان نیز در بازنمایی هنرمندانه همین دنیای پر شر و شور است، البته انتخاب راوی نوجوان داستان هم در این موفقیت بیتأثیر نبوده است. رمان «سنگ یشم» از سالهای مدرسه میگوید، از تقلبهای سر جلسه امتحان، از معلمهای خوب و معلمهای بد، از عاشقیهای ساده و بیآلایش، از دروغها و کلکها، از حسرتها و حسادتها، از شیطنتها و کنجکاویها، از قهرها و آشتیها، از کینهها و مهربانیها و خلاصه از هرچه که با دنیای نوجوانی پیوند دارد. شخصیتهای رمان خوب پرداخت شدهاند و کم پیش میآید که شخصیتی در رفتار و گفتارش تناقض داشته باشد. تنها ایرادی که از این منظر بر رمان میتوان گرفت این است که زبان برخی شخصیتها همگون نیست و گاهی پیش میآید که یک شخصیت در بخشهای آغازین رمان، فارسیِ کرمانشاهی حرف بزند و در قسمتهای پایانی رمان، زبانش به سمت فارسی معیار متمایل بشود، اشکالی که در رمان نخست مریم جهانی نیز بود (ر.ک: احمدوندی، ۱۳۹۶: ۱۱۹). اما آنچه بیش از هرچیز سنگ یشم را خواندنی کرده است، طنز ظریف و کارساز آن است، طنزی که در کنار استفاده از کلام طنزآمیز، درصدد خلق موقعیتهایی طنزآمیز نیز هست؛ تا با ایجاد چنین موقعیتهای کُمیکی، لبخند را بر لبان مخاطب بنشاند و از تلخی فضای حاکم بر رمان بکاهد.
«سنگ یشم» تفاوت عمدهای با رمان نخست جهانی دارد و آن پرهیز از شعارزدگی و یکسونگری است، نویسنده در این رمان نیز مانند اثر پیشینش به ستمی که بر زنان دور و برش تحمیل میشود میپردازد، اما نگاه او بسیار جامعتر از رمان قبلیاش است. در اینجا دیگر مسبّب تمام بدبختیهای زنان مردها نیستند، بلکه مردها هم به سهم خود در چنین جامعه و چنین فرهنگی قربانی هستند و مورد ستم واقع میشوند. نمونهاش پدرِ نسیم که کُشتی را بسیار دوست داشته، اما پدرش نگذاشته که این رشته ورزشی را ادامه دهد و ناکام مانده است. در ضمن این فقط مردان نیستند که سعی در سرکوب زنان دارند، بلکه نظام فرهنگی و آموزشی طوری زمینهچینی میکند که خودِ زنان در سرکوب همجنسان خود گویِ سبقت از مردان بربایند، نمونهاش خانم خانی، مدیر مدرسه است که از هر موقعیتی برای ضربه زدن به تیم والیبال استفاده میکند. شاید به همین دلیل است که یکی از محورهای اصلی رمان «سنگ یشم» انتقاد از نظام آموزشی ناکارآمد کشور است و نویسنده بسیار هوشمندانه، به جای پرداختن به افراد، نظام و سیستم را مورد انتقاد قرار میدهد، نظام آموزشیای که به زور سعی در «تفهیم ارزشها» دارد و متأسفانه در همین یک قلم هم ـ که مدام بر آن تأکید میورزد ـ موفق نبوده است؛ نظام آموزشیای که با هرگونه نشاط و شادی مخالف است و با ارائه مواد آموزشی خشک و بیروح و ناهمخوان با نیازهای روزِ دانشآموزان آنها را بیش از پیش خسته و پژمرده میکند.
در پایان به نام رمان برمیگردم: «سنگ یشم». بهراستی چرا نویسنده این نام را برای رمانش برگزیده است؟ در متن رمان در این باره میخوانیم که امید، برادر سهیلا، سنگ یشمی به نسیم هدیه میدهد. امید معتقد است که اگر نسیم شبها قبل از خواب آرزوهایش را به این سنگ بگوید، برآورده خواهند شد. در سطرهای پایانی رمان هنگامی که همه راهها به بنبست منتهی میشود و همه امیدها بر باد میرود، رمان اینگونه پایان مییابد: «زیپ کاپشن را تا زیر چانه بالا میکشم و دستها فرو میکنم تو جیب. چیز سردی میآید توی مشتم. آن را بیرون میآورم. سنگ یشمِ امید است. قطرههای باران میافتد روش و رنگ سبزش را از چیزی که هست ماتتر میکند» (جهانی، ۱۳۹۸: ۱۰۲). بازیای که نویسنده در این عبارت با واژه «امید» کرده است و ایهامی که با آن ساخته است بسیار بهجاست. از این منظر من نام رمان را حاوی دلالت ضمنی سیاسی میدانم، البته در جایجای رمان دلالتهای ضمنی سیاسی دیده میشود و به همین یک مورد ختم نمیشود، اما بررسی نام رمان از این منظر جالبتر است، مگر نه این است که دال مرکزی گفتمان سیاسی کشور ما در هفت سال اخیر «امید» بوده است، امیدی که خونی تازه به رگها دوانده بود و نوید روزهایی خوب را میداد، اما بعد از هفت سال این دال مرکزی در گفتمان سیاسی ما به دالی تهی از معنا بدل شده است، از این منظر این فقط «سنگ یشمِ» امید نیست که مات و کدر شده است، بلکه «سنگ یشمِ امیدِ» همه ما دیگر رنگ و جلای قبل را ندارد.
ـ جهانی، مریم. (۱۳۹۵). این خیابان سرعتگیر ندارد. چاپ اول. تهران: مرکز.
ـ جهانی، مریم. (۱۳۹۸). سنگ یشم. چاپ اول. تهران: مرکز
دیدگاه ها