من سالها گمان میکردم مشکل ایران مشکل ساختاری و نداشتن سازوکارها و سیستمهاست که موجب کندی پیشرفت و توسعه و همینطور نارضایی عمومی از وضعیت کلی کشور در یکصد و پنجاه سال گذشته شده است. یعنی گمان میکردم ما اگر نظام سیاسیمان را مبتنی بر یک نظام دموکراتیک و تکثرگرا و قانون محور و متحمل و متسامح و احترام به رسانههای آزاد و… برقرار کنیم و همچنین نظام اقتصادیمان را مبتنی بر نظام سرمایهداری صنعتی و احترام مطلق و مراقبت کامل از حقوق مالکیت مادی و معنوی قرار دهیم و دستگاه قضاییمان را بیطرف و مستقل سازیم؛ میتوانیم اسب توسعه را زین شده ببینیم برای رسیدن به یک جامعهای که ۱۵۰ سال است در آرزویش هستیم و یعنی تنه به تنه زدن کشورهای ثروتمند و قدرتمند و مرفه.
اما چندی است متوجه یک امر شدهام و آن تأثیر مخرب کمبود نسبتاً شدید فضیلت اخلاقی عزتنفس و همینطور فقدان وجدان ملی و رواج ریاکاری و چندلایگی شخصیتی و… است در ناتوانسازی و تهیسازی نهادهای مدرن. ضعفهای اخلاقی که عموماً بهصورت تاریخی در ذهن ما رسوبکرده و سلولیته شده است و میدانیم زدودن رسوبی که سلولیته شده است تقریباً کاری بس سخت و گاهی ناممکن است.
خوب که نگاه میکنم اتفاقاً پس از برقراری مشروطه، سازوکارها و نهادسازیهایی که تماماً اقتباسی از فرنگ بود برای همگامسازی ایران با جهان مدرن در حد کفایت آن دوران صورت پذیرفته است. تشکیل مجلس شورای ملی بعد از پیروزی نهضت مشروطه که اتفاقاً مصوبات خوبی مثل لغو بردهداری در ایران هم داشت. هر چه که این مجلس از آغاز تولدش فاصله میگیرد، میبینیم از درون تهی شده است. در زمان پهلویها تشکیل مجلس سنا و هیئت دولت و دستگاه قضایی یا همان عدلیه و تدوین قانون اساسی و نهادهای قانونی که تا قبل از آن در ایران وجود نداشت و… نیز صورت پذیرفت و عملاً پازل نهادهای لازم برای ورود ایران به عصر مدرن تقریباً تکمیل گردید. اما چه شد که نهادهای مذکور که قاعدتاً باید وظایف ذاتی خود را که برای آن سامان یافتهاند، منجمله جلوگیری از شکلگیری قدرت فردی استبدادی و به جریان انداختن امور کشور در مجرای قانونی و… از درون تهی شدند؟ ظاهری ماند و باطنی نه! همهچیز شد «حکم میکنم رضاشاه؟» در زمان محمدرضا هم همین اتفاق (با تأخیری حدوداً ده ساله از زمان آغاز سلطنت که با ضعف و دست پایین او در آغاز سلطنت همراه بود و بهتبع فضای نسبتاً دموکراتیک و آزادتری خصوصاً در حوزه قلم و محافل ادبی و سیاسی و علمی به وجود آمد) افتاد. در آن ده سال، افرادی نخستوزیر شدند که چندان مطیع شاه نبودند؛ مثل سپهبد رزمآرا، دکتر علی امینی، دکتر محمد مصدق و همینطور نسبتاً تیغ سانسور از مطبوعات و انتشارات برداشته شد. خصوصاً اینکه محمدرضا پهلوی شخصیتی ضعیف، مردد و گوشهگیر و خجالتی داشت و از این جهت اگر مثلاً او را با شخصیت بیرحم و خشن و جسور و متهور صدام حسین دیکتاتور همسایه دیواربهدیوار مقایسه کنیم، بهتر متوجه ضعفهای او در پادشاهی میشویم. در خاطرات سپهبد عزیزالله پالیزبان استاندار وقت کرمانشاه خواندم که عراق یک پاسگاه مرزی ایرانی را در استان کرمانشاه با هلیکوپتر میزند و چند مرزبان ایرانی کشته و زخمی میشوند پالیزبان فوراً از ستاد کل ارتش درخواست مقابلهبهمثل میکند؛ اما خبری نمیشود. مجدداً نامهنگاری و باز سکوت ستاد کل ارتش. پالیزبان میگوید بعد از یک ماه شخصاً به ستاد کل ارتش در تهران رفتم، متوجه شدم که اعلیحضرت اجازه مقابلهبهمثل را نمیدهند. باری کار دیکتاتوری محمدرضا بجایی کشید که شهرداری تهران در نیمه اول دهه پنجاه برای کشتن سگهای ولگرد تهران کتباً از اعلیحضرت اجازه خواست! آزادیهایی که در ده سال اول سلطنت محمدرضا، بعد از تسلیم و تبعید پدرش به وجود آمد و فضای بازی نسبتاً برای مردم و اهل اندیشه و اهل قلم پدید آمد در دو دهه بعد حکومت او کاملاً رنگ باخت و تبدیل به یک انسداد تمامعیار شد. علینقی عالیخانی رئیس برنامهوبودجه دوران پهلوی میگوید هر وقت در مقابل دستورات هویدا مخالفت میکردیم، میگفت من نمیدانم خودتان باید جواب اعلیحضرت را بدهید. در حالی که قانوناً باید وزراء در مقابل مجلس مسئول و پاسخگو باشند. با اینکه ساواک رسماً و قانوناً معاونت نخستوزیر بود؛ اما عملاً نخستوزیر را بهحساب نمیآورد! و مستقیماً با شخص شاه کار میکرد! نخستوزیر مملکت بهعنوان همراه در معیت فرح پهلوی در سفرهای رسمی خارجی او حاضر بود. حال آنکه ملکه صرفاً یک مقام تشریفاتی است و نخستوزیر در سلطنت مشروطه نفر اول اجرایی کشور بهحساب میآید و نه بهعنوان هیئت همراه همسر شاه. افراد ضعیفالنفس اطراف پهلوی آنچنان او را بزرگ کردند و کل سیستم را از درون تهی کرده و به او وابسته کردند که در اوج بحران ۱۳۵۷ اعلیحضرت قدر قدرت دستوپای خود را گم کرد که تصمیم روی تصمیم خطا میگرفت و هرلحظه اوضاع را بدتر میکرد و دودمان پهلوی و خیل گسترده همان عناصر مستبد پرور و چاکراندیش را با آن همه ثروتی که اندوخته بودند به باد داد. پدرش رضاشاه هم دیکتاتوری به اندازه کافی جسور و شجاع و متهور نبود که به احتمال زیاد همین مردم چاکراندیش او را بر خود چنان مسلط کردند که او هر چه خواست کرد. گر چه نمیتوان منکر برخی خدمات او شد؛ اما تسلیم مطلقاش در برابر اشغال ایران توسط متفقین و فروپاشی ارتش ایران بدون کمترین مقاومتی را در کمتر از یک روز حتی چند ساعت. مقایسه کنید با مقاومت پارتیزانی مارشال تیتو رئیسجمهور وقت یوگسلاوی در کوهستانهای یوگسلاوی اشغال شده توسط ارتش فرهمند هیتلر! دیگر به مقاومت ملتهای ممتاز فرانسه، روسیه و انگلیس در برابر ارتش فوقالعاده قدرتمند آلمان هیتلری اشارهای نمیکنیم.
این نکته مهمی است که پس از دست رفتن بخشهای بزرگی از ایران که اتفاقاً حاصلخیزترین قسمت ایران نیز بود در معاهدههای گلستان و ترکمانچای و الحاق آن سرزمینهای ذیقیمت به روسیه، ایرانیان هیچگاه در صدد بازسازی نظامی خود برای بازپسگیری قفقاز برنیامدند تا کار از کار گذشت و اکنون همان آذربایجانی که مال ایران بود ادعای آذربایجان ایران را هم بکند!
چرا ایرانیها به این حد از ضعف رسیدند؟ یعنی از درون چنان فروپاشیدند که این شکستها را پذیرفتند.
تقریباً جهان شرق همین وضعیت را دارد. ریاست جمهوری نسبتاً مادامالعمر ولادیمیر پوتین چیزی جز همان خالی شدن نهادهای مدنی روسیه از وظایف قانونی خود نیست. ظاهراً احزابی هستند. مجلس دوما هست. دادگاه قانون اساسی و قوه قضاییه هست؛ اما همه اینها همان ظاهرند. حتی پوتین چندان هم خود را نیازمند به ریاکاری و ظاهرسازی نمیبیند. مافیای تحت رهبری او علناً روسیه را در اختیار دارد و مخالفان تحت قتلهای مشکوک کشته میشوند یا مسموم میگردند. تقریباً تمام کشورهای آسیا میانه همین وضعیت را دارند. ظاهراً همه آنها جمهوریاند؛ اما تحت حاکمیت یک رئیسجمهور مادامالعمر به سر میبرند. رئیسان جمهوریای که با مردمشان مثل رعیت و با مملکتشان عین ملک پدری رفتار میکنند. در اتحاد جماهیر شوروی، کشور شوراها که قرار بود حزب کمونیست به شکل دموکراتیک و شورایی اداره شود (هرچند آن شوراها بود. حتی رأیگیریها درون شوراها بود؛ اما همهچیز فرمالیته و ظاهری بود) این شخص استالین بود که ورای همه این نهادها بود. کشور بهاصطلاح شوراها بعد از استالین نتوانست خروشچفی که کمی اصلاحطلب بود را تحمل کند و او را حذف و لئونید برژنف محافظهکار را جانشین او ساخت. برژنف همان راه فاسد استالین را پیش گرفت و البته ادامه راه استالین بود که زمینه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را سرعت بخشید.
در عراق انتخابات ریاست جمهوری بود؛ اما یک کاندیدا داشت صدام حسین! قانون اساسی عراق در زمان صدام بسیار مترقی بود. تضمین حقوق اساسی آحاد جامعه و… اما آن قانون اساسی زیبا فقط در حد همان کتاب قانون اساسی بود. قانون اساسی خود صدام حسین بود! و قس علیهذا. سوریه و لیبی قذافی و… حالا بماند امیرنشینها و شاهنشینهای عربی که رسماً دیکتاتوری هستند و حتی آن نهادهای قانونی ولی عملاً تشریفاتی را هم ندارند.
به نظر میرسد، ضعف شخصیتی افرادی که باید از حدودوثغور این نهادها حفاظت و حراست کرده و اجازه تشریفاتی شدن نهادهای مذکور را ندهند، عامل این ماجراست. ضعفی که شوربختانه نسبتاً عمومی است و هر کس در هر مقامی که هست نهاد متبوع خود را وسیلهای برای ارضاء هوسها و شهوات نفسانی خود میکند تا اجراء وظایف ذاتی نهاد متبوع و ترس من این است که این ضعف، ژنیک شده باشد!
این نکته مهم را وقتی به خوبی درک میکنیم که دونالد ترامپ رئیسجمهوری سابق آمریکا با همه تلاشی که کرد نتوانست نهادهای قانونی ناظر و مجری بر انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا را تحت تأثیر قرار دهد و روند قانونی انتخابات ریاست جمهوری را مختل نماید، با اینکه برخی مقامات قضایی آمریکا منصوب خود ترامپ بودند و به لحاظ سیاسی هم جزء محافظهکاران و همفکر خود او بودند؛ اما اجازه ندادند که فلسفه ذاتی و کارکرد نهادهایشان مخدوش گردد.
امام محمد غزالی فقیه و فیلسوف بزرگ اسلامی در احیاء علوم دین میگوید: تعدی و تجاوز و فساد، اخلاق مردم را ضایع میکند؛ مردم را ریاکار، فرصتطلب و فاسد بار میآورد. فکر که میکنیم طی چند هزار سال گذشته ایران، شاهان ایرانی کارنامهای بهجز ظلم، فساد و تعدی از خود بهجای نگذاشتهاند. بدبختانه حتی یک مورد هم استثناء نداریم.
چاره چیست؟ چه باید کرد؟ به نظر من تنها راه نجات، اصلاحات است؛ آنهم نمیتوان و نمیشود یک شبه اخلاق به تباهی کشیده شده را اصلاح کرد. امکان ندارد، محال است، بلکه بهتدریج و با حوصله و به تعبیر کارل پوپر با مهندسی جزءبهجزء میتوان رسوبات سلولیته شده چند هزارساله در ذهن ایرانیان را زدود و پاک کرد و این نیاز به عزم تکتک مردم و بهویژه نخبگان و در درجه نخست حکومت دارد. اصلاحطلبی بههیچوجه یک جریان حزبی و یا جناحی محض نیست؛ بلکه یک جریان سیال مداوم فرهنگی و اجتماعی جوامع زنده انسانی است اصلاحات روح یک جامعه انسانی است که اگر متوقف شود و از آن جدا شود میمیرد و نابود میشود.
اصلاحات جبر تاریخ است. اصلاحات ذاتی انسان است. انسان بدون تکامل دیگر انسان نیست، حیوان است؛ نبات است. نهتنها در عصر مدرن که از دیرباز اگر آدمی در این حال متوقف میماند، چون همه زیستمندان غیرانسانی همان میماند که از آغاز بوده است به این معنا که برخی میگویند: طبیعت تاریخ ندارد. سگها و زنبورها و درختان تاریخ ندارند. این هستندگان تکامل زیستی را نه خود پذیرفتهاند و نه خود نپذیرفتهاند از کجا معلوم؟ از آنجا که خود بیرون از تأثیراتی بودند که بهتدریج آنها را تغییر داده است در طبیعت و در حیاتوحش. به تعبیر امانوئل کانت عنصر خودانگیختگی و هر آنچه مستلزم فردیت خود آیین و خود بنیاد است وجود ندارد. گرگ و کبوتر به یک اندازه معصوماند. شرارت گرگ شرور به گرگی تعلق دارد که انسان از روی شرارت خودساخته است. ذات گرگ همان است که به او داده شده است. گرگ مادون خیر و شر است. بدون حضور انسان هیچچیزی شناخته نمیشد. هیچچیزی سخن نمیگفت. هیچچیزی خود را نمیشکافت و به بیانی دیگر هیچچیزی خود را ناقص و ناتمام نمیدید تا از آن نواقص و کمبودها، جهان دیگری بسازد که با سانسور توحشهای آن، فرهنگ و تمدنش بنامد.
از نگاهی هستی شناختی زایش و بالندگی این جهان به ویژگی هستی انسان برمیگردد. انسانی که فرومانده در خود نیست صرفاً به آنچه که به او داده شده است نمیماند؛ چرا که ناتمامی و نقصان آدمی، همان خواستگاه آزادی او از دادهها و بودههای سنتی اوست. این جبر خلقت است که انسان همواره باید خود را تکمیل کند و این تکامل حد یقف ندارد. نقصانهای آدمی پایانی ندارد. هر چه که بشر با تلاش بر معلومات خود افزوده است، متعاقباً چندین برابر بر مجهولات افزوده شده است. انسان مجبور است که گره از مجهولات جدید بگشاید و الا توقف در مجهولات جدید مرگ انسان است و بس! این یک چالش دائمی است.
مرگ انسان، پایان وجودی متناهی است که تا هست زندگی میکند و نمیتواند در خط پایانی و تمامیت بخشی متوقف و در حقیقت بی آینده و رخنه ناپذیر بماند جوامعی که بر خلاف حرکت رو به جلوی هستی همواره گشوده انسان عمل کرده و متوقف باقی ماندهاند شکست خوردهاند و این اختصاص به عصر مدرن ندارد.
باید کاری کرد هر کس به سهم خود و جایگاه اجتماعی خویش در اصلاح امور باید تلاش کند تصمیم بگیرد هر روز نیم ساعت کتاب بخواند و آنقدر در این کتابخوانی اصرار بورزد تا به آن معتاد شود که اگر روزی کتاب نتوانست بخواند آن روز برایش روز بدی شود و روز بعد قضای روز قبل را بجا آورد تا روح معتاد به یادگیریاش آرام گیرد. مشکل دانایی در ایران آنقدر وخیم است که به نظر من افکار بسیاری ایرانیان وارونه و با حقیقت و واقعیت تفاوت ۱۸۰ درجه دارد. دلیلش هم آشکارا قهر ایرانیان با فرهنگ مکتوب و کتابخوانی و تفکر است. استبداد رأی را ابتدا در زندگی خصوصی و شخصی خود و سپس در رفتار اجتماعی سرکوب کند و بهتدریج تلاش کند که رأی خود را به هیچکسی حتی فرزندان و زیردستان خود تحمیل نکند؛ مگر اینکه ابتدا همه آنها را اقناع کرده باشد. اجرای قانون و محافظت از قانون در همه عرصهها خط قرمز بشود به ارزش ذاتی قانون در تضمین یک زندگی سعادتمند دنیوی معتقد شود حتی اگر در مواردی قانون به ضرر خودش شود، نسبت به محافظت از منابع ملی و محیطزیست و صرفهجویی در مصرف و در بهرهوری بیشتر از منابع روزبهروز تلاش بیشتری بکند منافع ملی و عمومی را بر منافع شخصی مطلقاً ترجیح دهد. نسبت به مسائل اجتماعی خود بیتفاوت نباشد و…
خبر خوب این است که اتفاقات خوبی در لایههای اجتماعی خصوصاً در بین جوانان در حال وقوع هست. جوانان دغدغهمند زیادی در عرصههای مختلف اجتماعی مثل حقوق کودکان کار، فرهنگی مثل استفاده مفید از فضای مجازی در تولید آگاهیها، امدادی مثل رسیدگی به فقراء و مناطق فقیرنشین، هنری، زیستمحیطی و حفاظت از حیاتوحش و مبارزه با حیوان آزاری و… وارد کار شدهاند و تلاشهای قابلتوجهی هم صورت داده و میدهند؛ حتی محافظهکاران نیز بهاجبار همین اتفاقات خوب و فضای سنگینی که ایجاد کرده است تن به بسیاری چیزها دادهاند که قبلاً علناً در مقابل آن میایستادند تا جایی که فرزندان بنیادگرایان قشری را هم تحت تأثیر غیرقابلبازگشت قرار داده است. آنان غالباً مانند پدرانشان فکر نمیکنند از ظاهرشان هویداست.
اما خبر بد این است که اصلاحات در ایران علیرغم اتفاقات خوب پیش گفته؛ به دلایل نسبتاً آشکار و روشنی دچار امتناع است. مهمترین دلیلام، امتناع اندیشه در ایران است و کمترین دلیلام ذهنیت منفی نسبتاً قوی و ریشهدار ایرانیان به تولید ثروت از راه کار و تولید و جلب و جذب سرمایهگذاری خارجی است. تولید ثروت به طوری که زندگی نسبتاً مرفهای برای مردم ایجاد کند؛ این فرصت را برای آحاد جامعه ایجاد میکند که به ارزشهای اخلاقی و انسانی هم، فکر کنند در ایران شکل نمیگیرد و یا اگر گرفته است بارها و بارها بهجای اول خود بازگشته است. مصادره اموال و املاک و بیحرمتی مکرر تاریخی به حقوق مالکیت مادی و معنوی در ایران امری عادی است و اساساً سرمایهداری که از راه زحمت و تلاش و نبوغ به ثروت رسیده است نهتنها مورد احترام و تکریم نیست؛ بلکه مذموم است؛ صوفی گرایی و درویشمسلکی در این ذهنیت تأثیر تاریخی جدی دارد. و این نگرانی بسیار مهمی است که اگر شرایط اصلاحات در ایران مهیا نگردد، روی دیگر سکه متاسفانه نابودی است و این جبر تاریخ است.
یادداشتی از حجتالاسلام والمسلمین هادی زرندی؛ واکاوی اصلاحات در ایران
من سالها گمان میکردم مشکل ایران مشکل ساختاری و نداشتن سازوکارها و سیستمهاست که موجب کندی پیشرفت و توسعه و همینطور نارضایی عمومی از وضعیت کلی کشور در یکصد و پنجاه سال گذشته شده است. یعنی گمان میکردم ما اگر نظام سیاسیمان را مبتنی بر یک نظام دموکراتیک و تکثرگرا و قانون محور و متحمل […]
- ارسال توسط : خبر 24
- 648 بازدید
- بدون دیدگاه