آوای کرمانشاه، نرگس بختیاری: یکی از مصائبی که گریبان حافظه جمعیِ ما را گرفته، فقدان ثبت و ضبط وقایع است. مستندنگاری و مکتوب کردن یافتههایمان از احوال معاصرین، حلقه گمشدهای است که در بزنگاههای شناختی پژوهشی خود را نمایان میکند. این فقدان دلایل و عوامل بیرونی و درونیای دارد از جمله اینکه مردم ما مردمی طالب شفاهیات و نقلهای سینهبهسینهاند؛ و در این وضعیت شفاهی هرآن امکانِ گسستنِ یکی از این زنجیرههای روایی هست و کم نیست اتفاقاتی مهم که بهواسطه این روند شفاهی از بین رفته و مهجور ماندهاند. از دلایل بیرونی این اتفاق هم میتوان به مسئله قدرت در مواجهه با امر «مکتوب» و تقابل همیشگیاش با «نوشتن» اشاره کرد… که البته در وضعیتی کنونی، عامل اول «حافظه شفاهی» را موثرتر است.
آرش محمودی نویسنده و روزنامهنگار در این باره میگوید:
این خسران را میشود از زوایای متفاوتی بررسی کرد. من میخواهم در ابتدا به گفتاری از استاد شفیعی کدکنی اشاره کنم. کدکنی در جایی میگوید: حق دارند کسانی که میگویند «ما حافظهی تاریخی نداریم» فقر حافظهی تاریخی ما نتیجه نداشتن «آرشیو ملی» است. نه در قیاس با فرانسه و انگلستان که در قیاس با همسایگانمان. آرشیو ما کجا و آرشیو عثمانی «یعنی ترکیهی قرن اخیر» کجا؟! گاهی دانشجویان دورههای دکتری ادبیات که سخت شیفتهی مطالعات ادبی در حوزهی نظریههای جدید هستند، به من رجوع میکنند که «ما میخواهیم روش «لوکاچ» یا روش «لوسین گلدمن» را بر فلان رمان معاصر ایرانی، به اصطلاح «پیاده کنیم» و رسالهی دکتری خود را در این باره بنویسیم.» من در میان هزاران مانعی که در این راه میبینیم، به شوخی به آنها میگویم اگر شما از دولت فرانسه بپرسید که «در فلان تاریخ، و در فلان قهوهخانهی خیابان شانزهلیزه، آقای ویکتورهوگو یک فنجان قهوه خورده است؛ صورتحساب آن روز ویکتورهوگو، در آن کافه مورد نیاز من است»، فوراً از آرشیو ملی فرانسه میپرسند و به شما پاسخ میدهند، اما ما جای قبر فرخی یزدی را نمیدانیم!
خب، با این اشاره استاد کدکنی فکر میکنم کلیتی که بر ما سایه انداخته مشخص شد. مدتی پیش در شهر کتاب این موضوع مطرح شد که چرا مؤلفهای کرمانشاهی مانند یدالله عاطفی، علیاشرف نوبتی و یدالله بهزاد و… آنچنان میلی به چاپ اثر و گفتگو نداشتند و بحث مفصلی هم راجع به لطمههایی که از طریق این روش بر ساختار ادبی کرمانشاه وارد میشود شکل گرفت. همانطور که گفتم این مسئله زوایای مختلفی دارد، یک بخش آن این است که مؤلفین ما سختگیر هستند و بخش دیگر آن نداشتن روحیه اشتراکگذاری مؤلفین، یا به عبارتی تواضع آنهاست. فکر میکنم تصور غلطی هم در این میان شکل گرفته راجع به اینکه به سمت انتشار نمیرویم چون تائید وضعیت موجود است. از طرفی در حافظه تاریخی ما شفاهیات زیاد است و خیلی کمتر دنبال مکتوب کردن خاطرات جمعی و خاطرات شخصی رفتهایم.
من فکر میکنم این مسئله باید آسیبشناسی شود و بررسی کنیم که این شکل برخورد چه نتایجی دارد.
معین شرفایی داستاننویس در این باره گفت:
چند وقت پیش میخواستم با یک نویسنده مشهور که چندین و چند اثر در نشرهای خوب ایران منتشر کرده مصاحبه کنم، متأسفانه در هیچ سایتی و هیچ جرایدی از آن نویسنده مصاحبهای وجود نداشت و من وقتی علت این مورد را پرسیدم، ترس دیده شدن بود و نویسنده اذعان داشت دیده شدن باعث میشود حواشی برایش به وجود بیاید و تمرکزش را از دست بدهد.
اما من فکر میکنم عدم توجه مردم به ادبیات و علیالخصوص شعر در سطح استان است که چنین شکافی را به وجود آورده. علت این هم برمیگردد به چند مورد:
اول اینکه انتشاراتیهای معتبر حاضر به چاپ آثاری که زبان بومی داشته باشند نمیشوند. از طرف دیگر همین حس در مؤلف هست که اگر در سطح استان کارم را منتشر کنم امکان از دست رفتن موقعیتهایی برای دیده شدن هست و از سوی دیگر وقتی شاعر یا نویسنده بعد از کلی تلاش و کوشش برای خلق یک اثر ادبی با بیتوجهی در بازار نشر روبهرو میشود، اعتماد از بین میرود.
علت دومی که از نظر من باعث این مهم میشود، فروافتادگی شاعران و نویسندگان ماست و گاهی این مسئله پدید میآید که دیده شدن و نقد شدن و شاید محبوبیت باعث دردسرشان میشود. ما حتی در دیگر هنرها مانند نوازندگی، خوانندگی یا نقاشی و مجسمهسازی این روند را میبینیم که شخص هنرمند اصولاً بر این عقیده دارد که برای خودش کار هنری انجام میدهد و اعتقادی برای دیده شدن در سطح عموم ندارد. در نهایت عدم انتشار و ارائه آثار باعث میشود شخصی که علاقهمند به دریافت اطلاعات فوق دارد از وجود یک راهنمای کامل محروم بماند.
نکته سومی که در پیرو سوال شما میتوان مطرح کرد در مورد برخورد مخاطب است. گذشته را اگر قلم بگیریم و به حال توجه کنیم میبینیم که اغلب جوانان کرمانشاهی، شاعران مطرح ایران را نیز نمیشناسند و خود شاعران یا داستاننویسان، اگر علاقهمند به موضوع ادبی باشند با مؤلف (در صورتی که در قید حیات باشد) ارتباط برقرار میکند.
دکتر محسن احمدوندی شاعر و پژوهشگر دراینباره گفت:
میخواهم صحبتم را با بیت درخشانی از مثنوی مولانا شروع کنم، بیتی که آن را بسیار دوست دارم:
چون که زاغان خیمه بر بهمن زدند
بلبلان خامش شدند و تن زدند
یعنی وقتی زمستان فرامیرسد و مجال جولان زاغها فرامیرسد، بلبلان خاموش میشوند و صدایی از آنها در نمیآید.
به نظرم از دلایل سکوت بزرگان کرمانشاه و حتی کشور، به علت فضای پرآشوبی است که شکل گرفته است. آنقدر فضا ناشایستپرور شده که شما میبینید افرادی وارد حوزههایی شدهاند که توانمندی و شایستگی لازم را ندارند، پس دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیماند، یعنی تنها راه سکوت است؛ یعنی بالا آمدن خس و خاشاک روی آب باعث شده که مروارید ته آب دیده نشود و اصلاً نخواهد که دیده بشود!
در حوزه موسیقی، هنر، نقد، داستان و شعر و… همه همین است.
میبینیم بعضی از اشخاص هفتهای یک کتاب چاپ میکنند، در انجمنهای چند شهر هم آثارشان را به زور به خورد مخاطبان میدهند و در آخر سر هم در آثارشان هیچی پیدا نمیشود. من در این سالها شاید بیش از هشتاد یا نود مجموعه شعر را خواندهام و شعری که دوست داشتهام و چیزی به شعر معاصر اضافه کرده است را نگه داشتهام، از شعر مذهبی تا شعر سیاسی و عاشقانه. شاید باورکردنی نباشد اما در اغلب این مجموعهها یک شعر خوب هم پیدا نمیشود.
آنکسی که ادبیات خوانده وقتی یک قصیده بهزاد را میخواند میفهمد چقدر این قصیده استوار است و کلمات دقیق انتخاب شدهاند. خب حالا آن شخص میبیند جای بهزاد را یک عده گرفتهاند که یک بیت شعر درست نمیتوانند بگویند و از دیدن این وضعیت حق دارد ناراحت شود و سکوت کند و کناره بگیرد.
به نظر من اصلیترین علت همین است، روی کار آمدن افراد پرمدعا و گستاخ، اینقدر این افراد پرمدعا هستند که من هم نمیتوانم تحملشان کنم چه برسد به استاد پرتو، استاد عاطفی و دیگر بزرگان.
قطعاً شما هم نمونههایی از این موارد را دیدهاید، البته در داستان مقداری فضا چارچوبمندتر است. البته این روزها فضای داستان هم شاید مثل سابق نباشد؛ مثلاً شما در انجمنی قرار بگیرید هفت هشت نفر جمع شدهاند و داستان نوشته باشند. میبینی اگر به یکی از این افراد بگوییم عناصر داستان را بگو سر جمع پنج عنصر داستان را نمیتواند بگوید، همین شخص مکتبهای ادبی و داستاننویسی درس میدهد!
اما خب کمکاریهای بخش دولتی را هم نمیشود ندید گرفت. به قول اخوان ثالث در آن جمله معروفش که به گفته خودش جانش را برای همین جمله به خطر انداخته و قصد کشتنش را داشتهاند میگوید:
شاعران با قدرت نیستند بلکه علیه قدرت هستند.
به نظر من دلیل بعدی این است که در فرهنگ ما اینطور شکل گرفته که روشنفکران نباید به نهادهای دولتی نزدیک شوند. بخش وسیعی از این مسئله تاریخی است و ریشه تاریخی دارد. فاصله دولت و ملت را که ما همیشه داشتهایم و خواستهایم دولت را به چالش بکشیم، هرچند دولت هم علیه ما بوده است و خیر ما را نخواسته است! اما اساساً ما خوشمان نمیآید به دولت وصل شویم. شخص خودم را میگویم، یعنی با یک ترسولرزی به نهادهای دولتی پا میگذاریم، برای این که این برداشت پیش نیاید که من چاپلوس دربار هستم. پس بخشهای دولتی از این منظر مهم هستند.
نکته دیگر اینکه خود ارگانهای دولتی هم آدمهایی که سردمدارشان هستند گویی شناخت زیادی از حوزه فرهنگ ندارند. پس یک بخشی هم به افرادی که در رأس کار هستند برمیگردد.
دیدگاه ها