آوای کرمانشاه، امیر سنجابی: شکاف، در یک تعریف کلی، به هر نوع تقسیمبندیِ با دوام و عمیق بین گروهها بر اساس تضادهای موجود بین آنها گفته میشود و در این تقسیمبندی یک مفهوم «ما» در برابر یک مفهوم «آنها» قرار میگیرد. بر همین اساس شکاف دولت ـ ملتها به این معنا است که بین یک «ملت» و یک «دولت»، به عنوان دو نظام اجتماعی و سیاسی، در یک کل بههمپیوسته، تضاد و فاصلهای معنادار ایجاد شود. مهمترین پیامد این شکاف از بین رفتن اعتماد است که بهنوبهی خود بر تمام جنبههای رابطهی دولت ـ ملت سایه میافکند. نظریههای سیاسی و جامعهشناختی مختلفی به تبیین این شکاف پرداختهاند؛ اما جنبههای روانشناختی آن نسبتاً مغفول مانده که در این جستار با قرار دادن نظریهی روانکاوی کلاسیک و اختصاصاً نظریه «رُشد سوژه» فروید به عنوان پایهی تحلیل، تلاش خواهد شد به ریشههای روانشناختی این شکاف پرداخته شود. در این میان به اجبار باید رابطهی دولت ـ ملت را به رابطهی والد ـ کودک تقلیل دهیم. هر چند در تقلیل مسائل کلان به مسائل روانشناختی انتقادهایی وارد است، اما در این تقلیل میتوان به مفاهیمی پی برد که درک ما را از شکاف دولت ـ ملتها عمق میبخشد.
فروید در نظریه «رشد سوژه» به مراحلی میپردازد که طی آن کودک از لحظه تولد تا نوجوانی رشد میکند. اساس تقسیمبندیِ این مراحل، تمرکز لیبیدو (انرژی جنسی) در هر مرحله بر ناحیهای از بدن است. بر همین اساس فروید مراحل رشد را به پنج مرحلهی مجزا تقسیم میکند: «مرحله دهانی» از آغاز تولد تا یک سالگی و تمرکز لیبیدو بر ناحیه دهان، «مرحله مقعدی» از یک سالگی تا سه سالگی و تمرکز لیبیدو بر ناحیه مقعد، «مرحله آلتی» از سه سالگی تا شش سالگی و تمرکز لیبیدو بر ناحیه آلت تناسلی، «مرحله نهفتگی» از شش سالگی تا یازده سالگی و دورهی خاموشی فعالیت لیبیدو و در نهایت «مرحله بلوغ» از یازده سالگی به بعد که لیبیدو دوباره بر ناحیهی تناسلی متمرکز میشود. در هر یک از این مراحل یک تعارض بنیادی وجود دارد. یعنی در هر مرحله بین سوژه و جامعه حالتی از تعارض و تضاد به وجود میآید که در یک طرف این تعارض، بدنِ سوژه و در طرف دیگر یک خواست و انتظار مهم اجتماعی وجود دارد که توسط والدین اِعمال میشود. سوژه در صورتی از مراحل رشد خود موفقیتآمیز عبور خواهد کرد که بین تکانههای برخاسته از بدن و خواست و انتظارات اجتماعی نوعی تطابق و سازگاری ایجاد کند. پرداختن به همهی مراحل رشد سوژه در نظریهی روانکاوی کلاسیک زمانبر است و در این نوشته بر اساس نیاز تنها «مرحلهی مقعدی» به طور مختصر توضیح داده خواهد شد.
در مرحله مقعدی لیبیدو در ناحیه مقعد متمرکز میشود. تعارض بنیادی سوژه در این مرحله، تعارض «روده ـ توالت» است. با رشد ماهیچههای اسفنکتر، کودک قادر میشود مدفوع خود را که در مرحله قبلی غیرارادی دفع میشد، در این مرحله به صورت ارادی در ابتدا کنترل و سپس دفع کند. کودک از احساس حبس مدفوع و سپس دفع آن با ارادهی خود احساس لذت میکند. طبق آراء اریک اریکسون، روانکاو برجسته، مفهومی که در این دوره در کودک رشد میکند مفهوم «خودمختاری» است. خودمختاری نوعی نیاز بنیادی روانشناختی است که به واسطهی آن انسان میل دارد به جای آنکه عوامل محیطی و بیرونی اَعمال او را تعیین کند، خود او تعیینکنندهی اَعمال و رفتار خویش باشد. کودک از این احساس خودمختاری ایجاد شده در این مرحله لذت میبرد اما طولی نمیکشد که در این مرحله با آموزشهای فرهنگی توالت رفتن و نحوه صحیح تخلیه کردن روده توسط والدین آشنا میشود. در واقع او برای اولین بار ارادهای را در برابر ارادهی خود میبیند که سعی دارد رفتار او را تحت کنترل و نظم خاصی درآورد. بنابراین از یک طرف کودک دست به رفتارهایی میزند که هدف آنها صیانت از خودمختاری و نمایش اراده خود به والدین است؛ اما این رفتارها چندان خوشایند پدر و مادر نیست: به عنوان نمونه کودک مدفوع خود را به مدت طولانی حبس میکند، با مدفوع خود کثیف کاری میکند، آن را در جایی غیر از توالت تخلیه میکند، بینظمی و کثیف کاری را در موقعیتهای دیگر مانند غذا خوردن و بازی کردن از خود به نمایش میگذارد و… . از طرف دیگر والدین نیز که تحمل این رفتارهای کودک را ندارند با هدف اجتماعی کردن کودک، دست به اعمالی میزنند که چندان خوشایند او نیست: کودک را مجبور به رعایت نظم و بهداشت میکنند، به طور منظم او را توالت میبرند و او را به شیوههای مختلف تنبیه میکنند. این فرایند منجر به یک شکاف و تعارض جدی بین کودک و والد او میشود و بسته به میزان شدت آن در این دوره، ممکن است در آینده طیفی از کژرفتاریها و اختلالات روانی در کودک ظاهر شود.
مسئله اساسی مرتبط با موضوع بحث ما این است که در این مرحله از رشد چه کودک و چه والد برای اعمال ارادهی خود دست به انجام طیفی از رفتارهای اشتباه میزنند. در واقع حاضرند به قیمت به کارگیری «امر غیرمنطقی و اشتباه»، امور مهمتر و اصیلتر را به همدیگر اِعمال کنند (امر اصیل برای کودک: اِعمال خودمختاری و برای والد: اِعمال نظم و انضباط و اجتماعی کردن کودک). این «جنگ اراده»ها در نهایت هیچ برندهای ندارد: نه کودک آنی میشود که والدین میخواهند و نه والدین به طور کامل تحت ارادهی کودک در میآیند. با پایان این مرحله این تعارض به صورت یک ساختار در روان کودک باقی میماند و در موقعیتهای مشابه (موقعیتهایی که کودک تحتفشار قرار میگیرد که طبق عوامل محیطی رفتار کند) به سطحی از این وضعیت بازگشت میکند و برای صیانت از خودمختاری خود به اعمالی ـ حتی اگر اشتباه ـ دست میزند.
در ارتباط با شکاف دولت ـ ملتها میتواند اینچنین استنباط کرد که از یکسو دولت در نقش والد (شخص یا نهادی که دارای ابزار قهری اِعمال قدرت است) و از سوی دیگر ملت در نقش سوژه (فرد یا نهادی که فاقد ابزار قهری اِعمال قدرت است) بار دیگر در مقابل ارادهی یکدیگر قرار میگیرند. دولت با هدف اعمال نظم و قانون ارادهی خود را اِعمال میکند و ملت نیز با هدف صیانت از خودمختاری و آزادیهای ذاتی خود در برابر این اراده مقاومت میکند و شیوههایی را به کار میگیرد. در این میان هر چقدر که «شیوهها»، چه از جانب دولت و چه از جانب ملت، خشونتآمیزتر باشد شکاف و فاصلهی بین دولت ـ ملتها بیشتر میشود.
بنابراین هر چه دولتها به خودمختاری و آزادیخواهیهای ذاتی (که گاهی تحت عنوان آزادیخواهی ژنتیکی بحث میشود) احترام بگذارند و هر چه بیشتر شیوههایی مسالمتآمیز و قانونی برای اِعمال خواست و ارادهی ملت ایجاد کنند شکاف بین دولت و ملت به تبع کمتر خواهد شد. بر همین اساس، چنانچه شیوههای مسالمتآمیز و قانونی برای اعمال خواست و ارادهی ملت کمتر باشد و شیوههای موجود به حالتی «غیرقابل اثر» بر رفتار دولتها در بیاید، ملت با هدف صیانت از خودمختاری خود (که یک نیاز روانشناختی است و پایه ژنتیکی و ناهشیار دارد) شیوههایی را ایجاد خواهد کرد که به هیچ عنوان مطابق خواست و اراده دولتها نیست. در واقع در بدترین حالت دولتها با نسلی مواجه خواهند شد که کاملاً متضاد با ارزشهای حاکمیتی رشد خواهند کرد و این تضاد ارزشها بهنوبهی خود بر شکاف دولت ـ ملتها دامن خواهد زد.
دیدگاه ها